بیا یکم از این خمیردندون بزن رو دستات، میگن برا سوختگی خوبه!!من اصلا متوجه نشدم کی وچجوری خودتو رسوندی به اون بچه!از صدای* ای وای بچه ام سوخت* مادر بچه برگشتم ، تو رو دیدم که با هرچی دم دستت بود، حتی خود دستات، با سرعت داشتی جلوی آتیش رو می گرفتی که شعله ور نشه، طفلکی اون بچه که، از ترس ، تو اون تاریکی ، سفیدی و رنگ پریدگی صورتش ، پیدا بود، نمیدونم چه جوری ، دور از چشم مادرش، رفته بود پایین گودی ، همه که دور تا دور اون گودی شمع روشن کرده بودن !
فکر نکنم خمیردندون، افاقه کنه، ببریمش درمانگاه، برگشتم ،مامان بود ، با چشمای نگران ،زل زده بود به دستای نادر
آره مامان راست میگه ، ماشینو روشن میکنم ، بریم ، درصد سوختگی زیاده، دکترببینه بهتره، برا کم شدن ، سوزش دستات هم مسکن میزنن.
در حالیکه دستاشو کرده بود تو آب یخ ، گفت :نه !نصف شبی ، شام غریبان آقا عبدالله، کجا بریم، حالا صبح یکاریش می کنم.
سینا که از سروصدای ما بیدارشده بود ، با دیدن دستای نادر ، خواب از چشاش پرید، وای خدای من، چه بلایی سردستات آوردی بابا، کسی غیر شما نبود ، بچه رو خاموش کنه!!بابا همیشه دهقان فداکاره!!!
سینا جان برو بخواب ، چیزیم نیست، هر کسی هم جای من بود ، همین کار رو می کرد، لباسای بچه ، کلا آتیش گرفته بود، آتیش به موهاش افتاده بود ، تو اون گودی وتاریکی ، تعلل می کرد ، بچه می سوخت.
بغضش گرفت، گفت:یه آن ،یاد رقیه ارباب ، افتادم ، موی خانوم هم آتیش گرفته بود ولی نامردا فقط میخندیدن، بچه سه ساله خودش رو این ور واونور میزد ، تا آتیش خاموش شه ، ولی ضربات لگد وسیلی نانجیبا بود که حواله شون میشد?اولین #شعله_آتیش که از شمع رو دستش ، افتاد رو لباسش، نا خودآگاه با سرعت خودمو رسوندم پایین گودی و…..
با اصرار من ومامان، بردیمش بیمارستان ، بعد ویزیت دکتر دستاش پانسمان شد ، تا چند ماه نمیتونست از دستاش استفاده کنه ، ولی لحظه ای بابت کاری که کرده بود ، ناراحت نمیشد، ذکر یا حسین ویا رقیه ، روز لباش بود ،خدارو شکر الان بعد یکسال ، کاملا بهبود پیدا کرده ، امسال ، فیلم اون گودی وشام غریبان ، برامون فرستاده بودن که یاد اتفاق اون شب اوفتادم ویاد غم بی انتهای #بانوی_کربلا، #زینب(س)،یاد آتیش کشیدن واسارت خاندان پیامبر(ص)دلم را لرزاند واشک را مهمان گونه هایم کرد.????#شام_غریبان
فرم در حال بارگذاری ...