از وقتی تو رفتی...۲
خاطرات بعد رفتن تو
دمدمای ظهرامروز ،۷ مرداد، آبجی حبیبه زنگ زد،تو صداش غم موج میزد ،درسته اینروزا صدای هرسه تامون"انگار تِم غم ،لوود کرده باشه"میمونه،گفت داش ابراهیم میگه ،بشینیم تکلیف خوونه مامان رو روشن کنیم،شما هم زود زود براچی میاین خوونه مامان،قبضهای خوونه مامان رو هم تقسیم کنیم بدیم ،طلاهای مامان رو احسان کنیم وغیره…..اعصابم بهم ریخت ،بی انصافا هنوز چهلم مامان هم نگذشته،چرا دل مارو میلرزونید،مامان کاش نمی رفتی مامان،کاش یکم بیشتر می موندی،میدونم تو اون بیمارستان لعنتی ،خیلی آزارت دادن،آخر سر هم آمپولهای خواب مصنوعی،بزور خوابوندت وهر تشخیصی وهر تجویزی داشتن ،روت آزمایش کردن،مامان حتی صدا زدنت ،برام یه دنیا آرامشه،پس بزار همه اش داد بزنم وصدات کنم???
فرم در حال بارگذاری ...