رفتنت هنوز باورم نیست!
سوز سرمایی را روی صورتم ،که با چادر پوشانده ام ؛حس می کنم ،خاطرات پی در پی روی سنِ ذهنم خودنمایی می کنند وبی امان یکی پس از دیگری گویی سوزن گرامافون رویشان بار شده است ،از جلوی چشمانم عبور می کنند،سالهای دور روز خواستگاری ،چهره مهربانت آرامش بخش قلب آشفته ام شده بود .از آن روز به بعد خواهری داشتم که اندازه ی خواهران عمر محدودم،مهربان بود.از همان روز اول که با او آشنا شدم سنگ صبورم شدی!و همچنین قاضی طرفِ من در بزنگاههای زندگی مشترک.
۳ سال پیش که برای شرکت در مراسم شادی برادرت در جاده دچار صدمات جدّی شدی که همه ی توانمندی های هنرمندانه ات را از تو گرفت وبرای همیشه محکوم تختخواب شدی !
آن چشمان پر از اشک وتمنّایت را یادم نخواهد رفت که ملتمسانه می گفتی: تو به خدا نزدیکتری برایم دعا کن ،از خدا بخواه از من بگذرد وراحتم کند، خیلی سخته با این شرایط نفس کشیدن ومن دستانت را می گرفتم وهر دو گریه می کردیم.
روز رفتنت هم مصادف شد با اوج شیوع #ویروس_منحوس_کرونا ،که مردم از هم می گریختند که مبادا آلوده شوند وغریبانه وبا تعداد کمی از آشنایان تشییع شدی وراهی خانه ابدیت گشتی.
یک هفته از رفتنت می گذرد ومن احساس تنهایی وخلاء بزرگی در لحظات زندگی ام دارم.
در این مدت هم پنج شنبه ها وجمعه هایی که همه ی کارهایم را تعطیل می کردم تا پیشت باشم.خیلی وابسته ات شده بودم.
هیچ کس باورش نمی شد تو خواهر شوهر منی! تو برایم یک دوست وخواهر مهربان و دوست داشتنی بودی باز هم باش! والان که پیش خدایی برایم دعا کن برای این دل تنهایم وآرامش وجودم.
خدایا زهرای عزیزم را بخاطر دل مهربانش وسختی های بیشماری که در طول حیاتش کشید ببخش.
آمین یا رب العالمین.
خدا بیامرزدشون
فرم در حال بارگذاری ...