امروز #جمعه است ۸ مرداد ماه ،۱۷ روز از رفتن مامان میگذره ،دیشب خیلی حالم گرفته بود خیلی دلتنگ مامان بودم،دلم آروم نمیگرفت وهمش چشمام بارونی میشد،یکم برای مامان قشنگم #قران خوندم دلم اندازه باریکه آبی التیام پیدا کرد،تا خوابم بگیره نمیدونم چقدر زمان برد،ولی صبح با شیرینی خواب مامان چشمامو باز کردم ،باورم نمیشد بلاخره به خوابم اومده بود،چقدر بین دعاهام وگریه هام از خدا خواسته بودم ،یه بار هم که شده بیاد به خوابم ،قول میدم اگه بیاد کمتر #گریه کنم ،#مامان تو پذیرایی خونه اش درست پایین عکس بابای خدا بیامرزمان،وایساده بود،پرده هایی که از اتاق پذیرایی باز شده بود ،دستش بود،برگشتم دیدم قاب پنجره ها خالیه،گفتم ،مامان پرده ها کو !!!
گفت خودم بازشون کردم ،دادم اندازه پنجره هات دوختن ،ببری نصبشون کنی!!!نمیخواهد دیگه رو این پنجره ها باشن !!!!
با حالت گریه ،گفتم مامان نمیدونی این چند روز ،چیا بسرمون اومد ،آبجی حبیبه ام ،که کنارم بود،ادامه داد(البته با حالت گریه وگلایه)مامان نمیدونی چقدر گریه کردم….????
مامان مثل همیشه قاطع واز موضع قدرت،با حالت همیشگیش که سرسوزنی از حق بچه هاش کوتاه نمیومد،گفت:بیجا کرده ،نفهمی کرده کسی که اشک بچه ی ،منو درآره !!!
پاشید پاشید ،چرا مثل مهمونا نشستید ، یه چیزی درست کنین ،دستی به سر و روی خونه بکشید….
فریبا مگه بابات احمد نمیگه :مهمون برا روز اول مهمونه ،بعد میشه صاحبخونه ،پاشو کاراتو انجام بده ،پاشو…..بسه گریه???
اوماتیک وار چشام باز شد وقطره اشکی داغ روی گونه م ،سُر خورد،مامان قشنگم مرسی که اومدی ،مرسی که هنوز هم هوای ما رو داری….
کاش میدونستی که چقدر دوستت دارم ،کاش میدونستی که حریف دل تنگم نمیتونم بشم کاش………….
??????????????
تعبیر #خوابم رو دقیق نمیدونم چیه ،ولی هرچی که هست ، دل بی تاب من ،با دیدن روی ماهِش،یکم بهونه گیریش ،کم شده. *#عشق* *ابدی* *من مادر ،دوستت دارم* .
فرم در حال بارگذاری ...