موضوع: "بدون موضوع"
خاطرات بعد رفتن تو
۲۶ تیرماه روز شنبه، که روز پنجم فوتت بود عصر ساعت ۶ ،زدیم تو جاده غربت ،که برگردم خونمون،ولی انگار ؛تازه اولِ غربت وبی کسی بود،خواهرام ،تو جایی برا خداحافظی وایساده بودن که ،#مامان روز ۱۰ فروردین ،برا #خداحافظی ازمون ،وایساده بود،وای خدا!!
کنده شدن قلبم از سینمو داشتم قشنگ حی میکردم ،چشمای گریون مامان،که اکثرا موقع خداحافظی پر اشک بود ،یک لحظه از جلوی چشمام دور نمی رفت،خدایا طاقتم بده ،این غم خیلی بزرگتر از ظرفیت بنده ته?امانم بده?مامان ،ممنونم که لذت #خواهر داشتن رو بهم چشوندی،آبجیام ، انگار، رنگ #شادی ونشاط از روشون رفته ، حال اونا هم خوش،نیست،ولی جلوی من ،موقع خداحافظی ،داشتن جوری وانمود میکردن ،که این لحظه خداحافظی وفراق ،به سنگینی جان دادن،یه کم ،قابل تحمل بشه،دیروز با خواهر آرزو ۴۵ دقیق صحبت کردم؛مواقعی میشد بیشتر از این زمان؛هم با مامان عزیزم ،صحبت می کردیم ،ولی گذر زمان رو حس نکرده باشم ،می خواستم ؛دلتنگیهامو با حرف زدن با آبجی ،کمرنگ کنم،واقعا هم کمی آروم شدم.
خاطرات بعد رفتن تو
میگن #سنگ_قبرتو ،سنگ ارزون بزاریم،ولی تو #گوهر پربهای منی،کوتاه نمیام ،تو #ملکه نشسته بر تخت قلبمی،بزار هرکی از دور وبر قبرت ،رد میشه،بدونه ،تو اون مرقد ،تو عزیز دل من ،#زمرد درخشان دلم ،آرمیدی?
خاطرات بعد رفتن تو
دمدمای ظهرامروز ،۷ مرداد، آبجی حبیبه زنگ زد،تو صداش غم موج میزد ،درسته اینروزا صدای هرسه تامون"انگار تِم غم ،لوود کرده باشه"میمونه،گفت داش ابراهیم میگه ،بشینیم تکلیف خوونه مامان رو روشن کنیم،شما هم زود زود براچی میاین خوونه مامان،قبضهای خوونه مامان رو هم تقسیم کنیم بدیم ،طلاهای مامان رو احسان کنیم وغیره…..اعصابم بهم ریخت ،بی انصافا هنوز چهلم مامان هم نگذشته،چرا دل مارو میلرزونید،مامان کاش نمی رفتی مامان،کاش یکم بیشتر می موندی،میدونم تو اون بیمارستان لعنتی ،خیلی آزارت دادن،آخر سر هم آمپولهای خواب مصنوعی،بزور خوابوندت وهر تشخیصی وهر تجویزی داشتن ،روت آزمایش کردن،مامان حتی صدا زدنت ،برام یه دنیا آرامشه،پس بزار همه اش داد بزنم وصدات کنم???
خاطرات بعد رفتن تو
۱۸ ذی الحجه است روز #عیدغدیره روز عید!! غدیر روزیه که امام علی به امامت رسیدند چرا قشنگه !ولی دیگه هیچی شیرینی و هیچ عیدی برام مزه نداره انگار همه مزه ها و طعم های زندگی را ازم گرفته باشند مامان،عزیز دلم #فرشته مهربونم، همه خوشی هام انگار به یکباره همراه تو دفن شدن مامان، مامان میشه یه باردیگه صدام کنی،میشه یبار دیگه دستاتو تو دستم بگیرم،میشه بغلم کنی وگرمای وجودتو حس کنم!وای از این درد که تمومی نداره؛وای از دست عشقی کا هر روز زبانه بکشه تو سینه ات،عشقم ،#مامان❤خودت بگو چجوری رفتنت رو باور کنم ،باورکنم که تو بقیه مسیر زندگی ندارمت??
امروز #جمعه است ۸ مرداد ماه ،۱۷ روز از رفتن مامان میگذره ،دیشب خیلی حالم گرفته بود خیلی دلتنگ مامان بودم،دلم آروم نمیگرفت وهمش چشمام بارونی میشد،یکم برای مامان قشنگم #قران خوندم دلم اندازه باریکه آبی التیام پیدا کرد،تا خوابم بگیره نمیدونم چقدر زمان برد،ولی صبح با شیرینی خواب مامان چشمامو باز کردم ،باورم نمیشد بلاخره به خوابم اومده بود،چقدر بین دعاهام وگریه هام از خدا خواسته بودم ،یه بار هم که شده بیاد به خوابم ،قول میدم اگه بیاد کمتر #گریه کنم ،#مامان تو پذیرایی خونه اش درست پایین عکس بابای خدا بیامرزمان،وایساده بود،پرده هایی که از اتاق پذیرایی باز شده بود ،دستش بود،برگشتم دیدم قاب پنجره ها خالیه،گفتم ،مامان پرده ها کو !!!
گفت خودم بازشون کردم ،دادم اندازه پنجره هات دوختن ،ببری نصبشون کنی!!!نمیخواهد دیگه رو این پنجره ها باشن !!!!
با حالت گریه ،گفتم مامان نمیدونی این چند روز ،چیا بسرمون اومد ،آبجی حبیبه ام ،که کنارم بود،ادامه داد(البته با حالت گریه وگلایه)مامان نمیدونی چقدر گریه کردم….????
مامان مثل همیشه قاطع واز موضع قدرت،با حالت همیشگیش که سرسوزنی از حق بچه هاش کوتاه نمیومد،گفت:بیجا کرده ،نفهمی کرده کسی که اشک بچه ی ،منو درآره !!!
پاشید پاشید ،چرا مثل مهمونا نشستید ، یه چیزی درست کنین ،دستی به سر و روی خونه بکشید….
فریبا مگه بابات احمد نمیگه :مهمون برا روز اول مهمونه ،بعد میشه صاحبخونه ،پاشو کاراتو انجام بده ،پاشو…..بسه گریه???
اوماتیک وار چشام باز شد وقطره اشکی داغ روی گونه م ،سُر خورد،مامان قشنگم مرسی که اومدی ،مرسی که هنوز هم هوای ما رو داری….
کاش میدونستی که چقدر دوستت دارم ،کاش میدونستی که حریف دل تنگم نمیتونم بشم کاش………….
??????????????
تعبیر #خوابم رو دقیق نمیدونم چیه ،ولی هرچی که هست ، دل بی تاب من ،با دیدن روی ماهِش،یکم بهونه گیریش ،کم شده. *#عشق* *ابدی* *من مادر ،دوستت دارم* .